در دوران کودکی مادرش را از دست داد و در حالی که نوجوانی ۱۷ساله بود به اتفاق پدر به مشهد مهاجرت کرد. پس از مدت کوتاهی اقامت در مشهد، پدر هم به دیار باقی شتافت. محمد تنها شد، او در کنار کارکردن و تأمینمخارج خود به ورزش و «کشتی چوخه» نیز پرداخت. به خدمت سربازی رفت و در سال ۴۷ ازدواج کرد. درکنار کار، خادمی مسجد امام حسین(ع) در مشهد را بر عهده گرفت و به عنوان هیئت گردان شرکت فعال داشت.
همزمان با شروع انقلاب به جمع انقلابیون پیوست و با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به صورت افتخاری وارد این جریان اصیل انقلابی شد و پیش از شروع جنگتحمیلی، حفاظت از شهر مشهد را به اتفاق نیروهای مخلص و وفادار به انقلاب، در برابر توطئههای ضدانقلاب و ایادی دشمن بر عهده داشت. در ماجراهای گنبد و کردستان که دشمنان قصد ریشهکن کردن نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران را داشتند به عنوان فرمانده عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشهد، پا به میدان گذاشت و با شروع جنگ نیز وارد کارزار با دشمن بعثی شد و در کردستان مدتی با دکتر چمران همرزم بود. عمر کوتاهش پس از شروع جنگ تحمیلی اجازه نداد که شخصیت او به طور کامل شناخته شود. وی ۱۷ دی ۵۹ در سبزوار دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. مزار او در صحن حرم امام رضا(ع) واقع است.
مردی شبیه خودش
یکی از همرزمانش در گفتوگو با خبرنگار ما درباره شهید بابا رستمی میگوید: سال ۵۷ وارد سپاه شدم پس از مدت کوتاهی با شهید بابارستمی که فرمانده عملیات سپاه مشهد شد آشنا شدم. او فرمانده من بود. محمدعلی معدنی میافزاید: شهید رستمی فردی بسیار متواضع، مدیر، مدبر و بسیار فعال بود و بهراستی در ابتدای تشکیل سپاه فردی بود که شبیه او کسی نبود . وی که در دوران شهید بابارستمی، فرماندهی گردان ۱۰۲ را برعهده داشت،بیان میکند: در ابتدای تشکیل سپاه مسئله و مشکلی نبود اما بحث حزب ترکمن شروع شد که متعاقب آن در گنبد آشوبهایی را بهوجود آوردند. شهید رستمی مدتی سپاه را رها کرد و سپاه بهخاطر اینکه مثل او را نداشت از او درخواست کرد که برگردد، زیرا فقط او میتوانست به عنوان فرمانده این عملیات را رهبری کند و فرجام خوبی را برای نظام مقدس جمهوری اسلامی رقم بزند. مسئول ستاد تیپ ۲۱ امام رضا(ع) تصریح میکند: هنگامی که شهید رستمی وارد سپاه شد، حاج آقای صفایی فرمانده سپاه پاسداران خراسان بزرگ بود و مسائل اوایل انقلاب مانند منافقین، مسائل داخلی و حاشیهای و حزب دموکرات مطرح بود و بعد از آن نیز بحث شروع جنگ تحمیلی شد که ضرورت حضور او بیش از پیش احساس میشد. او در هر کسوت و لباسی که بود برای نظام خدمت میکرد اما وقتی دریافت دراین جایگاه بیشتر میتواند مفید واقع شود این مسئولیت را پذیرفت و وارد سپاه شد.
محمد علی معدنی خاطرنشان میکند: هنگامشهادت شهید رستمی بنا به دستور خود او، من در کردستان مسئول عملیات سپاه سقز بودم و برای مقابله با حزب دموکرات در منطقه حضور داشتم. مسئول رفاه کارکنان سپاه امام رضا(ع) میافزاید: همان زمان روز ورود شهید بهشتی به سبزوار بود. شهید رستمی گفت برای محافظت از جان دکتر بهشتی باید در رکاب او باشد، زیرا سبزوار جزو حوزه مسئولیت او بود و گفت پس از اتمام مراسم به اهواز خواهد آمد که متأسفانه نرسیده به سبزوار ماشین او واژگون شد و با شهید نورالهیان هردو به درجه رفیع شهادت نائل گشتند.
ستاد فرستادگان رضا (ع)
محمد پاشایی یکی دیگر از همرزمان شهید رستمی در گفتوگو با قدس میگوید: ابتدا سپاه در باشگاه افسران روبهروی بانک ملی مرکزی بود و بعد از آنجا به دو منطقه تقسیم شد. بخشی از ستاد در ساواک مشهد در ابتدای ملکآباد و یک قسمت دیگر آن در بخش عملیات بود که به خیابان کوهسنگی منتقل شد و بخشی نیز آموزش که آن نیز در پادگان سردادور که آن زمان سپاه و دانش بود مستقر شد. با شهید رستمی، مصادف با ماجرای حضور آمریکاییها در طبس آشنا شدم و پس از آن در قائله گنبد و کردستان و بعدها جنگ تحمیلی شروع شد و من در عملیات سپاه با شهید رستمی بیشتر همراه شدم.
این مدرس دانشگاه با اشاره به اینکه از قبل، آشنایی با شهید رستمی نداشتم اما پس از آشنایی دریافتم او از افراد انقلابی و پهلوان قهرمان کشتی چوخه است، بیان میکند: او بسیار مؤدب، خونگرم و باوقار بود. بهیاد دارم در نیروهای عملیات سپاه چند گروه حضور پیدا کردند یک گروه از سمت طلاب مشهد، تعدادی از بچههای گشت شب که مقرشان باشگاه افسران بود، گروهی از کمیته شهربانی و نخستوزیری که در استانداری مستقر بودند، همه به سپاه آمدند و عدهای از آنها به عملیات آمدند شهید بابارستمی با همه این افراد رفتار بسیار خوبی داشت. وی خاطرنشان میکند: من شاید نسبت به سایر افراد سنم زیاد نبود، اما شهید بابارستمی با همه گروههای سنی، بسیار صمیمی در عین حال در هنگام کارها بسیار جدی بود. وی درباره قائله کردستان نیر بیان میکند: در قائله کردستان من جزو آن دسته بودم. بیش از ۲۰ روز آموزشمان به طول انجامید، «کودتای نوژه» در تهران اتفاق افتاد و ما در دستگیری سران کودتای نوژه حضور داشتیم سپس به کردستان رفتیم و شهر سقز را مشهدیها تحویل گرفتند. محمد پاشایی در پایان میگوید: در آن زمان سپاه مشهد یک فرمانده داشت که شهید بابا رستمی بود و همچنین دو افسر نگهبان که برادر بودند، بقیه همه پاسدار بودیم و درجهای هم نداشتیم.
وی تأکید میکند: هر بحرانی اتفاق میافتاد، بلافاصله تعدادی نیرو را با خود همراه میکرد و میرفت، در بحرانهای طبس، گنبد،کردستان و در پاوه با دکتر چمران. جنگ تحمیلی که شروع شد به سرعت ستادی را به نام فرستادگان رضا(ع) تشکیل داد. محمد پاشایی تصریح میکند: آن زمان در کشور به غیر از خوزستانیها در اهواز هیچ ستادی وجود نداشت و همچنین ستادی که متعلق به کارمندان شرکت نفت آمریکایی بهنام گلف ( خلیج) و فقط خراسان توسط شهید بابارستمی ستاد داشت. او در جبهههای مختلف جنوب نیرو گذاشته بود. در دب حردان، سوسنگرد، دزفول، آبادان و... نیرو داشت که همه را سرپرستی و مدیریت میکرد.
وی تأکید میکند: بلافاصله از پاوه که برگشت یک گروه از بچههای آموزش و عملیات ستاد را جمع کرد و آنها را به تهران آورد و در پادگان ولی عصر(عج) زیر نظر مربیانی از گارد شاه آموزش داد و افرادی که آمده بودند همه وارد سپاه شدند.
نظر شما